من و....

سلام ====خوبیین؟من بدکگ نیستم- همین الان از مدرسه اومدم ولی اینقد کار دارم ک نمیتونم خاطره امروزمو بگم ولی هروقت ک تونستم میگم

قربونتون بوس بابای

بستتنی سقفی

سلاااااااااام!!!چ طورین؟من ک توپم اخه امروز تو مدرسه ترکوندیم-اونم بد جور!همین الان از مدرسه اومدم...

ما بچه های دوم یک پارسال ک امسال سوم یک باشیم بستنی می خریدیم پرت میکردیم سمت سقف!وای ینی خیلی باحال بووووووووود!!!

امسال اومدیم بستتنی خریدیم سمت سقف کلاس پرت میکردیم اونم بستنی شکلاتی!تا بستنی پرت میکردیم سمت سقف ترشحات شیر و بستنی رومون میپاشید!ینی اصلا خیلی خوش گذشت!همون زنگ هم با یکی از سختگیر ترین معلمامون کلاس داشتیم میخواس ازمون امتحان عربی بگیره!هنوز نیومده بود تو  کلاس ماهم همینجوری فوضولی میکردیم از شانس گند همون موقع من بستنی تو دستم بود اومدم بزنمش ب سقف دیدم بچس ک داره از تو راه رو مدرسه میره تو سوراخ های کوچیک!گفتم چ خبره؟یکی شون داد زد:علوی اومد- علویییییییی...وای ینی تا فهمیدم سریع دویدم سمت جام ک نزدیک ب در بود هولم دادن افتادم رو میز ینی نزدیک بود ک مقنعم از سرم در بیارن...خلاصه خانم اومد تو کلاس...

 گف:چ قد شادین ینی خیلی خوب عربی خوندیدن دیگه!ماهم همه باهم گفتیم:بله...اونم اومد ک بگه خدارا شکر ی نگاه ب بالا انداخت و سقفو نگاه کرد!اوووووووووووف...خدارا شکر نفهمید!

ماداشتیم امتحان میدادیم ک دیدم یکی از بچه ها داره صدام میزنه یدقه نگاش کردم بم اشاره کرد ک بستتنی ها داره از سقف چکه میکنه-ینی موندم!خلاصه دیگه گذشت ماهم خوشیمونو کردیم!

چطور بود؟؟؟از نظر من خیلی باحال بود!میگم چرا نظر نمیدین؟باور کنینی ازتون نمیخوام برا نظر دادن پول بگیرم!فقط دوست گل گلابم فاطمه جونه ک میاد نظر میده!

بوس بابای

خااطره

بازم سلااااام!خوبین؟منم ک ۱۰۰٪ اره!

یادم رف بگم امروز بعد از سفره عقد اومدیم تو کلاس دوستم ملیکا رو دیدم ک بیکاره!دختر باجنبه-پایه و باحالیه!۳ ساله ک باهمییییییم!داشتم بستنی میخوردم از چوبش ول شد با دستم گرفتمش!تازه بعدشم خوردمشخیلی چسبید!دیدم دستم کثیفه زدم دم صورت ملیکا بنده خدا نمیدونس گریه کنه یا بخنده!!!!هههههههه!باهم رفتیم تا من دسمو بشورم و اونم لپشو!دستمو ک شستم خیس بود  زدم  کامل دستامو زدم ب پشت مانتوش و فرار کردم!اونم همون لحظه گف: پارمییییییییییدا...دارم برات!!!من فرار کردم!رفتم تو کلاس دیدم ملیکا شاد و قبراق داره میاد باخودم گفتم ینی میخواد چ بلایی سرم بیاره؟؟!!!!دیدم ی ملاقه پر از اب تو دستشه خیلی سعی کرد ک اباشو روم خالی کنه ولی من فرز بودم در رفتم!دیدم نه ملیکا ول کن نیس!همون زنگ علوم داشتیم(زنگ اخر)!!!یهو اومد ی بطری اب خیلی خیلی خنک رو روم خالی کرد-حالا من بودم ک نمیدونستم گریه کنم یا خنده!یکم با صدای کم جیغ کوتاهی زدم و ول کرم!دلم میخواس بشینم کف کلاس بخندم! اولش سرم گرم بود فک کردم یکم از مانتوم خیسه ولی بعدش نه فهمیدم از بالا مقنعه تا تو نیم پوتینام ابه!ینی دلم میخواس برسم خونه لباسامو در بیارم!!!خلاصه خیلی خوش بووووووووود!

خدایا شکرت!

نظر یادتون نره اگه نظر ندین سوسک میشین

بوس بابای

*بازم ب وبلاگم بیاین*

سفره عقد حضرت فاطمه(س) و حضرت علی(ع)

سلااااااااااام!چ طوریییین؟وای منم ک توپم!میدونین چرا؟اخه امروز تو مدرسمون سفره حضرت فاطمه(س) و حضرت علی(ع) بودش!اخه اینقد تدارکات دیده بودیم ک داشتیم اب میشدیم!الان دارین میگین دلم الکی خوشه!ولی نه!اخه همین الان از مدرسه اومدم ذوق و شوق هم دارم!قرار بود سفره سنتی باشه و تو نماز خونه باشه!همه مسئول ی چیزی بودن منم همه کاره بدم نه نخودی ها نه نه-واسه تزیین و تدارکات و اینا مسئول بودم!خلاصه حو۳لم  سر رفته بود!!!یکی از بچه ها تیمپو اورده بود!سر کلاس حرفه بودیم ک دوستم ایران و فاطمه.م میخواستن برن قهوه بسازن منم ب بهانه ی این که شکر رو جا گذاشتن اویزونشون شدم(باهاشون رفتم)!اونا هم ک از خداشون بود باهاشون برم!شکر برای این بود ک بعضی ها قهوه رو تلخ میخورن واینا...(عسل هم خیلی خوشمز ش میکنه)رفتیم اشپزخونه مدرسه کپسول گازش تموم شده بود رفتیم از سرایدار مدرسه پیکنیک اوردیم و تو حیاط روشنش کردیم!خیلی وحشتناک بود اخه بلد نبودیم!!!البته بار اول خانم جمشیدی روشنش کرد!ماهم ب روش سنتی کتری رو پر اب و قهوه کردیم گذاشتیم رو پیکنیک یهو حواسمون پرت حرف زدن و فنجون چیدن شد ک واااای...دوستم همون لحظه اومد گف:حواستون ب کتری نیستا!!!ی دقه بش نگاه کردیم!(جایی ک نشسته بودیم و فنجون هارو میچیدیم یکم دور بود)سریعا دویدو سمت پیکنیک ولی دیر شده بود خیلی از قهوه ها سر رفته بود و روزمین ریخته بود!!!ماهم نمیدونستیم چ کار کنیم! اخه قهوه کم داشتیییییییییم!ای حال داد!خلاصه ۲ تا کتری قهوه ساختیم دادیم بچه ها بردن رسید ب نوبت اسفند دود کردن!دوستم زغال اورده بود گذاشتیم تو ی ظرف فلزی رو پیکنیک دیدم نه حالا حالا ها ذغال هاش سرخ نمیشن دوستم فاطمه.م روش نفت ریخت یهو شعله های اتیش بالا رف!ولی نه فاطمه.م دست بردار نبود و حتی چندیدن بار هم باز این کارو کرد!نزدیک بود ک بکشتموووووون!بعدش ی دور اسفند بردیم نماز خونه بار دوم دوباره ذغال ها رو گذاشتیم رو پیکنیک وفاطمه.م روش نفت ریخت-اومدش ک با چنگال ظرف فلزیه ک توش ذغال بود رو برداره ایران با پا زد ب ظرفه از دست فاطمه.م افتاد و دوباره اتیش شعله ور شد! پیکنیک هم رو اخرین درجه حرارت  و بودما ۳ تاجیغ میزدیم!این همه مدت ک جیغ زدیم کسی نیومد یهو خانم ناظم اود گف:چ کار کردین؟؟؟ماها هم همین جور خنده!درکل برای ما ۳ تا خیلی حال داد!بو ذغال - دود - نفت -گلاب-اسفند-اسپری-لوسیون و ....گرفته بودیم!ین جاش بد بود ک گوشی دوستم مهدیه رو دزدیدن والی بقیش خوش بوووووود!

امید وارم ک از خاطرم خوشتون اومده باشه ولی برای خودم ک اونجا بودم عالی بووووود!

ب هر حال نظر هرکسی محترمه! بوس بابای

*باز هم اینجا بیاین*

خاطره

سلااااااااااااااااااااام!خوبین؟من بدک نیستم!

صبح مدرسه بودم ساعت۱۲:۱۰ اومدم ونه جاتون خالی هنر داشتیم!هممون چسب کاغذی اورده بودیم تا برگه هامونو ب تخته شا۳۰ بچسبونیم!اخه با گواش ک کار میکنیم ممکنه مقوا کثیف ش!هممون ی عالمه چسب کاغذی داریم-کوچیک-بزرگ!رو چسب کاغذی خیلی راحت میشه نوشت!من و بچه ها همه باهم دیگه میومدیم روچسبا ویژگی های بچه ها رو مینوشتیم اونم با ماژیک مشکی میچسبوندیم ب مقنعه-مانتو و کیف همدیگه!خلاصه از زنگ اول تا اخر نمیدونستن ک چسب رو لباساشونه!برای دوستم مریم.ق ی عالمه چسب چسبوندیم بنده خدانفهمید!روش نوشتیم:چیبس-پفک-رانی-بستنی-ساندویچ و .... یا مینوشتیم:مریم.ق(فامیلیش)قربون قیافت!من میپیچوندمشون میگفتم ک چ تل قشنگی از کجا گرفتی و... میگفتم ک درش بیار تا ببینمش میومد ک درش بیاره مقنعشو براش درست میکردم دست میذاشتم رو سرش ولی نه درواقع داشتم چسبرو محکم تر میکردم!!!وای وقتی میفهمیدن میزدن زیر خنده کلاسمون مثه اینکه توش اتم ترکیده باشه منفر شده بود!زنگ اخر-یکی از دوستام لاک زده بود  اومدم کیفمو زدم پشت کولم رو ی چسب بزرگ نوشتم :چه لاکت قشنگه!الکی خودمو میزدم قدش ینی دارم کیف میکنم تو کولم و میگفتم ببخشید!هههههههههههههه خلاصه همگی باهم ترکوندیم از خنده اشک تو چشامون بود!تنها من و چن نفر دیگه از بچهه ارومون چسب نزده بودن!دم در مدرسه ی عالمه چسب کاغذی مچاله شده بود!

حالا اگه شماها هم خاطره ای دارین از هرچیزی تو همین نظر های این قسمت بنویسینش تا بذارمش!

بوس بابای

چرا نظر نمیدیییییییییین؟؟؟

سیلوم!خوبین؟خوشین؟اصلا چ طولین؟حالا ما بی معرفتیم دیگه شما چرا؟اخه این چن وقت نتونستم اپ کنم زیرا- زیرا داره ---بادقت بخونین---درس هام حجمشون زیاده منم بیکار نیستم!!!تا وقت پیدا کنم میام!وای عصر هم امتحان میترم زبان دارررررررم!!دعا کنین ۱۵ بشم اخه ۱۵ نمرس!چرا نظر نمیدیییییییییین؟؟؟؟من برم  بوس بابای بازم اینجا بیاین ها نه ی بار میاین دیگه نمیاین!بابای

امروز

وای سلاااااام!خوبید؟میسی از نظراتتون!منم یگم بهتر شدم!

الان تازه از مدرسه اومدم ینی باید بگم جاتون خالی اینقد خوش گذش ک نگین!

اومدیم رفتیم زنگ تفریح اخر توحیاط با ۳تا از دوستام(زهرا-فاطمه-نگین) نشستیم کنار هک اونم کنار باغچه فاطمه گف پارمیدا شیر ابو باز کن شلنگو بیار تا دستمو بشورم منم گفتم باشه خلاصه با هزار جور سختی شلنگو ب لوله وصل کردم!نگین گف ب خاطر تولدش اب بازی کنیم-منم دلوزدم ب دریا ابو تا اخرین فشارش باز کردم و روهم اب میریختیم!فاطمه خیلی خیس شد!زنگ خورد رفتیم کلاس نگو تو کلاس هم اب بازی بوده بازم تو جشن بچه های کلاس هم شرکت کردیم اب ریختن کف کلاس خیلی باحال بود همه میزدن و میخوندن گلو ها پاره شده بود از داد زدن!اب کف کلاس خشک شد ازنو اب ریختن!رضوان(دوستم)تا میومد داخل همه میگفتیم اووووووووووو!!!یکی از بچهه ا اب قمقمه اش رو رو روصندلی معلممون خالی کرد!راستی اون زنگ هم زبان داشتیم!هههههههه دیدم یه چیزی روزمین افتاده گفتم بند قمقمه اس!توجه ای بش نکردم -وای یهو خانوم اومد خیلی خونسردانه یه دسمال در اورد صندلیشو خشک کرد!وای داشتم از خجالت سرخ میشدم یکی از دوستام ک پشتم بود شروع کرد ب بی ادبی کردن!معلممون هم بش توجه ای نکرد!ااون موقعی ک معلممون اومد داخل کلاس دوستم رضوان پش سرش زبون و مسخره بازی در می اورد اونم با چ صداهایی!!انگاری تو کلاسمون بمب اتم ترکونده بودن همه میخندیدن!طوری ک خانوم هم نفهمه!یهو رضوان نگاش افتاد ب وسط کلاس گف وای این بنده چیه؟ابرومون رف!ولی من نمیگم ک اون بنده چیه!

خاطرم خوب بود؟ب من ک خیلی خوش گذش البته خاطره باحال تر از اینم هم دارم و میذارمشون برا روز های دیگه

بوس بابای

پست یواشکی

سلام بچه ها!خوبید؟من نه!این پسته یواشکیه چون سرما خوردم مامانم نمیذاره بیام نت خیلی!برام دعا کننین بهتر شم!میسی از نظر های انرژی دهندتون!راستی ب وبلاگ اونهایی هم ک سرزدم خیلی حال کردم!قلبونتون برم!!!

بووووووس سرمانخورین ازم ها یه بوس دادیم حالا

بابای دوکستام

حرف های ما

سلام خوبین؟منم خوبم!گفتم ۱ پستی رو دارم برا اخر هفته اینه اسمشم حرف های ما هستش خب چون حرفامونه دیگه!!!!اگه از این جور چیزا دارین برام توقسمت نظرات بزارین اگر خوب بودن میذارمشون-میسی

*من چرک نویس احساسات تونیستم!((دوستت داذم))هایت را جای دیگری تمرین کن!

*این روز ها زخم هایم  به طعنه میگویند:دوستانت چه بانمک اند...

*اینجا همه هر لحضه می پرسند:((حالت چه طور است؟))اما کسی یک بار از من نمیپرسد:((بالت...))   ---قیصر امین پور---

*بعضی چیزهاراو>>باید<<بنویسم

نه برای اینکه همه<<بخونن>> و <<بگن>> <<عالیه>> نه!!! برای اینکه<<خفه نشم>>.

*از مرگ نترسید

از این بترسید که وقتی زنده اید چیزی درون شمابمیرد به نام انسانیت!

*اکثر شکست ها نصیب کسانی میشده است که نمیدانستند فاصله شان تا موفقیت چه قدر نزدیک است و دست از کار کشیده اند!

*انقدر ب انسان های زمین بی اعتماد شده ام ... که میترسم اگر روزی از شادی به هوا بپرم زمین را از زیر پایم بکشند!

*یه رابطه اونجایی خراب میشه که تو ناراحتش کنی و یکی دیگه ارومش...

*به سلامتی کسی که وقتی بردم گفت:اون رفیق منه...وقتی باختم گفت:رفیقتم...

*کسی ک سعی میکند تنها زندگی کند هیچ وقت به عنوان یک انسان موفق نخواهد شد.قلب او اگر به قلب کسی دیگر پاسخ ندهد پژمرده میشود.ذهن او اگر فقط انعکاس افکار خود بشنود پلاسیده میشود.

*بزرگ ترین حرف های کینه توزانه با این جمله توجیه میشه:به خاطر خودت میگم...

*چه اشتباه بزرگیست تلخ کردن زندگیمان برای کسی که در دوری ما شیرین ترین لحظات زندگیش را سپری میکند.

*به کسی ک پشت سر شما حرف میزنند بی اعتنا باشید جای ان ها همان جاست دقیقا پشت شما...

*از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دیگران

رفتم از کوی تو لیک عقب سر نگران

 ما گذشتیم و گذشت انچه توبا ما کردی

توبمان با دیگران وای به حال دیگران

*باران بهانه ای بود که زیر چتر من بیایی-کاش نه باران بند می امد و نه کوچه انتها داشت.

*تو انجا...من اینجا...مشکل از مانیست.نیمکت های دنیارا بد چیده اند...

*همیشه در قلبت قبرستانی برای خاکسپاری خطای دوستانت بساز.

*ای بشر مپندار که دنیا مال توست

غافل از انکه عجل هرثانیه باتوست

انچه خوردی مال مور است

انچه بردی مال گور

انچه مانده مال وارث

انچه کردی مال توست

*بین ماهرچی بوده تموم شده

دوستی این دوره چه بی دووم شده

*دست من گیر که این دست همان است که من-بارها در غم هجران تو بر سر زده ام.

*با تمام وجود گناه کردیم نه نعمت هایش را از ما گرفت و نه گناهانمان رافاش کرد!بیندیش اگر عطاعتش بکنیم چه میشود؟!

اپ

سلام فعلا اپ نمیکنم تا ۴ شنبه یا ۵ شنبه بوس بابای

هورااااااااااااااا و هورااااااااااااا

سلام ب همه ب خصوص ب دبیر خوشمل و خوشگل خودم!انشاالله عضوش میشم و علاقه ی زیادی دارم ک مطالب علمی هم بذارم ک بچه ها بیان و استفاده مثبتی از وبم بکنن!ولی فک نکم بتونم زود ب زود اپ کنم چون درس هم دارم باید حواسم ب مدرسه هم باشه!

ام و دیگه اینکه همیییییییین

دیگهههههههههههه اینکه بچه ها لطفا خواهشا نظر بدید اینجا هرچی دلتون میخواد بگین تا بذارم هرچیا هیرچییی!

وای همین الان از زبانسرااومدم بم توذوقی زدن حال ندارم پس بوس بابای

هورااااااااااا

هوراااااااااااااااااااااا.....همی الان از مدرسه اومدم!وای خدای من امروز نزدیک بود ک هنجرم پاره شه!اگه گفتین چراا؟؟!!!

.

.

.

.

.

.اخه یکی از معلم های مورد علاقم ک معلم علوم سال اول تا سوم راهنماییم میشه!یعنی باید ب معلمم ی دنیا گل بدن ولی بازم کمه ها!!!

اینم بلای معلممممم...

هوراااااااااا........ایول خیلی خوشحالمممممممممممممم....نمیدونین خیلییییییییییییی خیلیی خیلییییییییی وای مامانی!!!

این خبرو یکی از دوکستام بم داد ک خانوممون اومده و شانسی فقط هم کلاس مارو گرفتم بش گفتم اگه راست بگه بش مشتلق میدم ب نظرتون چی بش بدم؟؟؟؟؟؟

من برم ب ادامه ی پارتی اومدن معللمممممبرسم فعلا بوس بوس بوس از اون ابداراش بابای

نظر بدین

سیلوم----------چرا نظرنمیدین؟نه چرانظرنمیدین؟بابا پولی نیس ک!رایگانه ب خدا!

خسیسا...

...

...

...

از این ک تنها هستم راضی نیستم ...اما...ازاین ک با خیلی ها نیستم خوشحالم.

بابای خسیسا

سفرنامه ی اصفهان(2)

+سلام+

خلاصه اخرشم ۲ تا تاکسی گرفتیم و برگشتیم خونه موقع برگشتن راننده رو دیدیم سر ی میدون بود داش دنبالمون میگشت--گرفتیم خوابیدیم فردا صبش یادم نمیاد کجا رفتیم!

وای خدا......یادم رفته یادم اومد ادامشو براتون مینویسم البته اگر اونجا بودید براتون جالب و خنده دار تر بود اخه خیلی حال داد بهترین مسافرتی بود ک تو کل عمرم رفتم!

ادامه ی سفرو هرچی بود بود تموم شد رف مهم ترین قسمت قسمت خرید بود ک خیلی باش حال کردم اصلا مسافرت ینی خرید ولی من تفریح و مکان های دیدینی رو هم دوس دارم راستس تا یادم نرفته بگم ک با ۲تا اقای ایتالیایی و ۱خانم و۱اقای لهستانی هم حرفیدم من شروع کردم ب سلام کردن ک بعدشم یخ پسر عموهام و داداشم وبقیه هم اب شد وحرفیدن ایتالیلیه۵۲ سالش بود ازمون عکس گرف و برامون بوس فرستاد باشون عکس گرفتم تو تبم هستن خب من ی بوت خوشمل گرفتم اسپورته پسر عمم ۱۳ تومن تخفیف گرف۶ تا کارت پستال از کلیسای وانک گرفتمی جوراب از مجتمعی گرفتم ک اسمش سخت بود ولی نزدیک کلیسای وانک بود-----ی عروسک نزدیک کلیسا خریدم باااااااااااا...اها از نقش جهان ی عالمه دسبند خریدم  هم برا خودم هم دوستامدیگه ..... اها ی تیشرت گرفتم جلوش عکس اهورا مزداس پشتشم نقش تخت جمشید الانم تنمه!!!از نقش جهان ی جفت گوشواره از نقش جهان گرفتم نقرس کوچولن!اااااااامممممممممممم... بقیشم یادم نمیاد!

قربونتون بابای

روز اول مهر

وای سلاااااااااام!خوبییییییییی؟؟؟همی الان از مدرسه اومدم هوا وحشتناکن گرم بود وهنوزم گرمه!

خوب بود مدرسه ولی ی طوری بود معلمامون از شانس گند ما کلهون عوض شدن ی عاله برج زهرمار اوردددددددددددن!

برم تونت بچرخم بابای